جدول جو
جدول جو

معنی کمین درگشادن - جستجوی لغت در جدول جو

کمین درگشادن
(شُ دَ)
کمین گشادن. کمین برگشادن: مبارزان و اعیان یاری دادند و کمین درگشادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). و رجوع به کمین گشادن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شُ دَ)
کمین گشادن. از کمین بیرون آمدن و بر دشمن تاختن: خصمان چو آن بدیدند هزیمت دانستند و کمین ها برگشادندو سخت به جد درآمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493).
شاخ خمیده چو کمان برکشید
سرما از کنج کمین برگشاد.
مسعودسعد.
و رجوع به کمین گشادن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ شُ دَ)
از کمین بیرون شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بیرون شدن از کمین و حمله ور گردیدن: خصمان کمین ها بگشادند و بسیار بکشتند و بگرفتند بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 664). چون جنگ سخت شود و شما بوق و طبل و نعرۀ نشابوریان بشنوید، کمینهابگشایید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). چندین جا کمین باید کرد با سواری دوهزار خویشتن را نمود و آویزش قوی کرد پس پشت بداد تا ایشان آیند و از کمین بگذرند آنگاه کمینها بگشایید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 664).
سپاه حق را چون دولت تو تعبیه کرد
کمین گشاد ز هر جانبی طلیعۀ داد.
مسعودسعد.
کمین غدر که از مأمن گشایندجای گیرتر آید. (کلیله و دمنه).
بس دل که چرخ سای و ستاره فسای بود
چرخش کمین گشاد و ستاره کمان کشید.
خاقانی.
کمین گشادن دهر و کمان کشیدن چرخ
برای چیست ندانی برای کینۀ من.
خاقانی.
در روی من ز غمزه کمانها کشیده ای
بر جان من ز طره کمینها گشاده ای.
خاقانی.
تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد
چاره ز دست روبه محتال درگذشت.
خاقانی.
در کمان سپیدتوز، نهاد
بر سیاه اژدها کمین بگشاد.
نظامی (هفت پیکرص 75).
کمان ابروی ترکان به تیر غمزۀ جادو
گشاده بر دل عشاق مستمند کمین را.
سعدی.
فلک ز قوس قزح بر هوا کشید کمان
هوا ز برق جهان بر جهان گشاد کمین.
سلمان ساوجی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
چنان حمله آرد به شیر عرین
که شیری بر آهو گشاید کمین.
ظفرنامۀ یزدی (از فرهنگ فارسی معین).
بگشا کمین به فتنه بینگیز غمزه ای
درتاز رخش تازی و شبدیز غمزه ای.
طالب آملی (از آنندراج ذیل کمین).
، کمین کردن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کمین کردن شود
لغت نامه دهخدا
کمین کردن بنگرید به کمین کردن کمین کردن: چنان حمله آرد بشیر عرین که شیری بر آهو گشاید کمین. (بنقل ظفر نامه یزدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمین گشادن
تصویر کمین گشادن
((~. گُ دَ))
حمله کردن، یورش بردن
فرهنگ فارسی معین